سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب الحسین

قبل نوشت:
چند روزی فکر حسام به شدت ذهنمو درگیر کرده...
این اسطوره مقاومت....با این رشادت ها ...با یک بدن به شدت مجروح و تکه تکه...حتی اولین کلمه ایی که بعد از به هوش اومدن نوشت(الان چه موقع هست....نماز).... توسل کردم به فاطمه الزهرا و به علمدار...
اولین بار که در موردش شنیدم..دعا کردم واسش یا شهید بشه یا اگه به هوش اومد خوب خوب بشه...الان به هوش اومده..ولی حالش خیلی تعریفی نداره
براش دعا کنید... یاحق(دلم نیومد عکسی ازش بزارم)
.
باید قلمون پس گرفته می شد. .
درگیری های پراکنده، شدت آتش باری #تکفیری ها، پاتک قدرتمندشون...
بچه ها تو دشت پراکنده شدند.
‏‎،دو تا دو تا، سه تا سه تا، چند تا چند تا?تو یک گروه کوچیک. چند تا از بچه ها #شهید شدند.
.
‏‎ماندند هادی و #حسام.
‏‎مقاومت، مقاومت، مقاومت...?تا اینکه #هادی هم زخمی شد...?از بقیه دور بودن، فقط تکفیری ها بودن که نزدیک می شدن.نه کسی می دیدشون، نه صداشون به گوش کسی می رسید.??
.
‏‎زمان زمان عقب نشینی بود. زمان ترک #منطقه، دشت داشت از بچه های مدافع خالی می شد اما هادی دیگه نمی تونست رو پاش بایسته. نمی تونست خودش رو به بقیه برسونه .
حسام باید تصمیم می گرفت بین تنها برگشتن و تنها رها کردن هادی زخمی بین خیل تکفیری ها، یا کنارش ماندن به هر قیمتی...
.?هر قیمتی یعنی #اسارت، هر قیمتی یعنی شهادت، هر قیمتی یعنی اعزالله جمجتک (جمجمه ات را به خدا بسپار)... و حسام تصمیم بر ماندن گرفت، به هر قیمتی...
.
‏‎.
.
بعد از یک سال و نیم اسارت برگشتی...
ولی برادرم چه برگشتنی...
.
اسیر داعش بوده... الان برگشته ولی حال خوبی نداره...الان یکم بهتره ولی براش دعا کنید...
همین الان برای سلامتیش یه صلوات بفرستید....
یازهرا... مادر خودت مادری کن براش...
.
.
توسل کردم بر فاطمه الزهرا و علمدار کربلا...
انشاءالله خوب میشه?

دعا کنید براش

 






تاریخ : سه شنبه 95/10/14 | 6:28 صبح | نویسنده : مصطفی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.