بسم رب شهید.
باد با بوی خاک در اسمان قدم میزد.
باد رقص کنان میوزید.
عطر کاهگل مست کنان میرقصید.
دل من از غمی سخت عجیب سیراب بود.
باز باد در اسمان پیچید.
دل شقایق و لاله مست شد.
شاخه های هرم باد میلرزید.
اشک مادر گه گاه روان میشد.
زمین و زمان میلرزید...میترسید...
ترس از روز ک بشکند دل مادر ز غمی
******
مرگ ناخواه خندید .
پسری خنده کنان فهمید.
دل مادر به نهان لرزید..و پس از ان...
وای ک عرش خدا هم لرزید...
*******
مادری خسته و تنها میرفت..
پسری شعف کنان میخندید.
دل مادر انگار...
به دلیلی ترسید.
پسرک باز دوید
*******
باز دوید مادری خوف زده.
ایستاد ناگهان.
ایستاد زمان..
پسری در سه رنگ زیبایی..
بر دوش ها روان بود.
باز باد میوزید و دل مییرد.
وقت انگار وقت اذان بود...
مادری ناله میکرد و میخندید...
پسرم.؟؟
پسرم مادرت اینجاست...
گل من باز کن چشم هایت..
پسرم....
جانم فدایت....
**********
سکوت
**********
سکوت
**********
سکوت
**********
مادری خسته و تنها میرفت...
پسری شعف کنان...میخندید...
دل مادر فهمید...
مادر هم خندید...
**********
باد با بوی خاک در اسمان قدم میزد..........
ن: در سال نود و چهار....ساعت 12 و 45 دقیقه...مصطفی"
پ.ن:چه چیز سکوت مرا اینچنین مجنون خویش کرده؟؟؟
ارامش خدایی اش....یا؟؟؟
التماس دعای شهادت دارم
یا علی
مصطفی