سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

بسم الله....
هر روز نوبت یکی بود...
اما بعضی ها از زیرش در میرفتن..
صبح وقتی اومدیم سر وقت ظرفا...دیدیم...ااا؟؟
همه ظرف ها شسته شده و مرتب چیده شدند ..
تعجب کردیم.. تعداد ظرف ها زیاد بود...
یکی از بچه ها که به نظر شیطون بود و هیکل ریز نقشی داشت میگفت یکی رو دیدم با لباسای مشکی که اومد و ظرف ها شست...
شروع کردیم به خنده و مسخره بازی که یهو همون جوون شیطون گفت..اینم از زوروی جبهه ها....!!!!
بعدشم با خنده های ما اسمش شد زورو!!!
شب من و دوستم تصمیم گرفتیم کشف کنیم که زورو کیه؟!
یواش یواش رفتیم سمت منبع اب....
چشمامون گرد شده بود از تعجب..
همون پسرک نوجون شیطون بود!!
ظرف ها رو در سرمای بسیار شدید زمستان جنوب میشست و زیر لب زیارت عاشورا میخوند!!!از پشت رفتیم سمتش..زوروخان!!!
با ترس بر گشت..ما رو که دید خیالش راحت شد و با هزار ایه قسممون داد که به کسی چیزی نگیم...بهش گفتیم چرا توی این سرما ظرفا رو میشوری..نوبتت که نیست!؟یه لبخند پاشید به صورتمون و گفت...من خاک پای این بسیجیام...
#طنز_جبهه






تاریخ : دوشنبه 95/11/11 | 2:19 عصر | نویسنده : مصطفی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.