سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 بسم الله الرحمن الرحیم

قسمت چهارم

بعد از ظهر، قبل از این که مصطفی به خانه ی ما بیاید، وضو گرفتم، قرآن را جلویم قرار دادم، چشمم را بستم و عکس

مصطفی را لای آن گذاشتم. وقتی قرآن را بازکردم تا ببینم عکس مصطفی کجا قرار گرفته، با تعجب دیدم سوره ی آل
عمران آمد؛ آیه ی169*والتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون" یک باره گریه ام گرفت..در خانه را که زدند از نحوه زنگ زدنش فهمیدم مصطفی ست.مصطفی همان اول گیر داد که بگویم او چی می شود.

بغضم گرفته بود...سرمو پایین انداختم و اروم گفتم...من باتو جبهه نمیام!

+چی؟
- من با تو جبهه نمیآم
با ذوق داد زد:
- آخ جوووون ... یعنی من شهید می ... شمممم

 

(*و نپندار که شهدا مرده اند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند) 

 

پی نوشت:سلام علیکم....احتمالا دیگه نمیتونم هر روز یه قسمتش رو بزارم...انشاءالله ک منو ببخشید...مصطفی...یا علی






تاریخ : دوشنبه 95/9/22 | 6:36 عصر | نویسنده : مصطفی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.