سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بِســــم رَب مُحـــمدص
. اقراء

طنز جبهه
یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود. برای خودش یه قبری کنده بود. شب ها می رفت تا صبح با خدا راز و نیاز می کرد. ما هم اهل شوخی بودیم.
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه. گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم.خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش. پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء.
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنی به شدت متحول شده بود و فکر می کرد برایش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چی بخونم.رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا کرم بخون. :) :) :) ؛)
.
.

#دوستان_شهدا
#لبخند_بزن_بسیجی
#طنز_جبهه

 






تاریخ : شنبه 95/11/16 | 1:53 عصر | نویسنده : مصطفی | نظرات ()

 

بسم الله....
هر روز نوبت یکی بود...
اما بعضی ها از زیرش در میرفتن..
صبح وقتی اومدیم سر وقت ظرفا...دیدیم...ااا؟؟
همه ظرف ها شسته شده و مرتب چیده شدند ..
تعجب کردیم.. تعداد ظرف ها زیاد بود...
یکی از بچه ها که به نظر شیطون بود و هیکل ریز نقشی داشت میگفت یکی رو دیدم با لباسای مشکی که اومد و ظرف ها شست...
شروع کردیم به خنده و مسخره بازی که یهو همون جوون شیطون گفت..اینم از زوروی جبهه ها....!!!!
بعدشم با خنده های ما اسمش شد زورو!!!
شب من و دوستم تصمیم گرفتیم کشف کنیم که زورو کیه؟!
یواش یواش رفتیم سمت منبع اب....
چشمامون گرد شده بود از تعجب..
همون پسرک نوجون شیطون بود!!
ظرف ها رو در سرمای بسیار شدید زمستان جنوب میشست و زیر لب زیارت عاشورا میخوند!!!از پشت رفتیم سمتش..زوروخان!!!
با ترس بر گشت..ما رو که دید خیالش راحت شد و با هزار ایه قسممون داد که به کسی چیزی نگیم...بهش گفتیم چرا توی این سرما ظرفا رو میشوری..نوبتت که نیست!؟یه لبخند پاشید به صورتمون و گفت...من خاک پای این بسیجیام...
#طنز_جبهه






تاریخ : دوشنبه 95/11/11 | 2:19 عصر | نویسنده : مصطفی | نظرات ()

بسم الله النور...
.
.
.
شـنـیـده ام که این روزها حال و هوای سـوریـه دلـــت را زیـر و رو کـرده... از دلتـنـگـی هایت بر روی صـفـحـه ی کاغــذ شنیده بودم... دلنوشته های زیـنـبـی ات را خـوانـده ام... امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

انـلایـ 4gــن ک میـشوی هـشـدار ها را جدی بگیر.. عکس پروفایلش را ک دیدی

انگـشـتانـت را برای تـایــپ ب تـبـعیـد ببر... مبادا پروفایل نامحرم را مجـوز ورود بدانی

هر چند اگر عکسش

چادر خاکی کوچه های مدینه باشد... بـرادر... آرزوی شـهـادتـت را با نامحرم قسمت نکن.

آری ... درد ودل کردن تو را امیدوار میکند... اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک حلب و شام...به سواحل آنتالیا میکشاند... رفته رفته آرزوی شهادتت ب رابــطــه ی پنهانی تبدیل میشود... اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس نامحــرم جایگزین میشود

طرز فکرت عوض میشود

تا جایی ک میگویی: " سوریه برای خودشان ما در داخل دفاع خواهیم کرد اگر دفاعی درکار باشد..." بــــــرادر هـــــــوشـــیـــــــار بـــــــاش
دلـسـرد شدنت را احساس میکنی..؟ فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد

جلو جلو عواقب چــت کردنت را ب تو یاداوری کـردم... روز مـحـشـر نگویی که ندانسته وارد پـرتــــگاه شدم مــن آنــروز بـه آگـــاهــیــت شهادت مــیــدهــم یادت باشد.

شیرینی شهادت ک کــمــرنــگ شود غلظت شهوت بالا میرود

راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری.

اولین پی ام ات "سـلام خـواهـر"بود... از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم

فــقــط یــک ســوال..!؟ هـنـوز هــم نــامــحــرم را خـواهـر صـدا مـیزنی...
.
خود کرده را تدبیر نیست...
امام زمان شرمنده ام...
خدا ان شاالله به حق خون شهدا از سر تقصیراتمان بگذرد و عاقبتمان را ختم به خیر کند...
به یاد اقامحمودبیضایی،اقاروح الله قربانی...
یاعلی مدد

 






تاریخ : جمعه 95/11/8 | 10:3 عصر | نویسنده : مصطفی | نظرات ()

بسم الله
.
از وقتی دور برم را شناختم، دیدم تنها کشوری که جرات کرده روبروی قلدر هفت تیرکش، دنیا بایستد ایران است!
من خوشحالم که ایرانی هستم، نه به خاطر #کوروش ،که درست و حسابی نمیشناسمش
.
.
حتی اگر استوانه صلحش را اولین سند #حقوق‌بشر بدانند، آخر هر قدر هم سعی کنم آنرا نمی‌توانم بخوانم، چه کنم املم و اعتمادی به مترجم های انگلیسی و یهودی خط میخی ندارم!
.
خمینی را که شناختم خوشحال شدم، که هر چند بار بخواهم، میتوانم وصیت نامه اش را بخوانم و حقوق انسان را در آن ببینم
.
.
خوشحالم که ایرانی‌ام، اما به نادرشاه افشار افتخار نمی‌کنم که #خون هزاران نفر را به خاطر خاک و الماس به زمین ریخت حتی اگر او در کنار ناپلئون از بزرگترین فرماندهان نظامی تاریخ لقب گرفته باشد
.
.
بخاطر #قاسم‌سلیمانی اما میبالم به خودم. که با آن لبخند مشهور و نگاه همیشه کم اعتنا به دوربینش، فرزندان ناپلئون را به بازی گرفته!
من به کاخ سعدآباد نمی‌بالم که اگر بدرد بخور بود به درد سازنده اش میخورد تا آخر عمری در تیمارستان های آمریکا در به در نشود
.
.
به جماران افتخار میکنم که جذبه نداشته دیپلماتیک اش دست و پای وزیر خارجه شوروی را سست کرده بود
.
.
میگویند واقع‌گرا باش، و من میگویم توهم آنست که بیاد قلمرو کوروش کبیر شب را صبح کنی و #فروهر به گردن بیاندازی، تا حقارتی را که کدخدا در دلت انداخته فراموش کنی
توهم یعنی فکر کنی سازمان‌ملل برای احقاق حقوق ملتها تشکیل شده
.
.
توهم یعنی آنکه فکر کنی حقوق‌بشر وجود خارجی دارد. که فکر کنی مشکل آژانس‌انرژی‌اتمی با ایران ساختن بمب بوده!
توهم آنست که بیاندیشی دنیا قانونی عادلانه دارد. من هر چه از این واقع بین ها دیدم توهم بود
.
.
اما دیدم که با دست خالی صدام را گور به گور کردیم، و دیدم که شن های طبس دلتافورس را دفن کرد. دیدم که مرگ بر شاه، شاه را کشت، دیدم که روز قدس #اسرائیل را از پیروزی در جنگ شش روزه کشانده به شکست در جنگ بیست و دو روزه!
.
.
من افتخار می‌کنم که ایرانی‌ام بخاطر آنکه رهبرم دیپلمات نیست انقلابی است و خودش هزینه داده پای انقلابی بودنش
من افتخار میکنم رهبرم دفاع از #مظلومان را از ترس ظالمان ترک نکرده است، که بیست و هفت سال است انقلابی رهبری کرده
.
.
من یک انقلابی ام و فایده انقلابی بودنم را با همان چرتکه‌ی خنده دار واقع گرایان هم حساب میکنم
مطمئنم که او پرچم را بدست صاحبش می‌دهد
.
کاش گوش نامحرم نمی‌شنید!
توهم واقع گرایی ندارم. به خدا اما ایمان دارم
خدا را شکر که مسلمانم، #شیعه ام، ایرانی ام، خدا را شکر که سرباز #سید_علی‌ام
.
#رهبر #مدافعان_حرم #خامنه_ای

التماس دعای شهادت

مصطفی

یا زینب






تاریخ : شنبه 95/11/2 | 2:7 عصر | نویسنده : مصطفی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.